گئورگ زيمل / ترجمه: عباس كاظمي و عبدالله سالاروند:
اگر مد گرايش به همسانشدن و منفردشدن، يعني انگيزش تقليد و برتري بر ديگران را همزمان ابراز و بر آن تاكيد ميكند، پس شايد توجيهي باشد بر اينكه چرا زنان بهطور كل اينچنين به مد علاقهمندند.
به عبارت ديگر، ضعف جايگاه اجتماعي كه زنان در قسمت اعظم تاريخ بدان محكوم بودهاند، موجب شده است تا آنان با آنچه «عرف و شايسته است» و با شكل وجودي رايج و مقبول رابطه نزديكي پيدا كنند.
چراكه فرد ضعيف از اتكا به خود در مواجهه با مسووليتها و اضطرارات و پذيرش فرديت اجتناب ورزيده و نميتواند صرفا به كمك قواي درونياش از خود دفاع كند.
فقط شكل نوعي زندگي(typische Lebensform) است كه از او [ضعيف] پشتيباني ميكند و همين شكل، فرد قوي را از سوءاستفاده از نيروهاي استثنائياش مانع ميشود.اما زنان تلاش ميكنند كه به ميزاني از فرديشدن و متمايزشدني دست يابند كه هنوز در بنيان مستحكم عرف و سطح متوسط و عمومي زندگي برايشان امكان دارد.
مد اين تركيب را به بهترين وجه ممكن براي آنها ارائه ميكند: از يكسو عرصه تقليد عمومي، شنا در عريضترين جريان اجتماعي و برداشتن بار مسووليت در انتخاب ذائقه و رفتار از دوش افراد است و از ديگر سو متمايزشدن، تاكيد و آرايش فردي شخصيت است.
به نظر ميرسد كه براي هر دسته(Klasse) از انسانها، البته احتمالا براي هر فرد، رابطه كيفي معيني بين گرايش به فرديشدن و گرايش به زيرسطح رفتن و گمشدن ميان جمع وجود داشته باشد، بهطوري كه وقتي در عرصه معيني از زندگي تحقق يكي از گرايشات منع ميشود، آن گرايش در جستوجوي عرصه ديگري به تكاپو ميافتد كه در آن، به اندازه مورد نياز، خود را محقق ميكند.
پس به نظر ميآيد كه مد در عين حال چونان سوپاپ اطمينان، گريزگاهي باشد كه احتياج زنان به متمايزشدن و برجستهبودن فردي را كه در عرصههاي ديگر ارضائشان نفي شده است، برملا ميسازد.آلمان در قرون چهاردهم و پانزدهم تكامل فوقالعاده شديدي از فرديت را نشان داد. نظامهاي جمعگراي قرون وسطي به واسطه آزادي بالاي شخصيتهاي فرديتيافته در همشكست.
اما زنان طي اين تكامل فردگرايانه هنوز جايگاهي نيافتند و آزادي تحرك و شكوفايي فردي از ايشان سلب شد.آنان از طريق افراطيترين و نامتعارفترين مدهاي لباس جبران مافات كردند.برعكس ميبينيم كه در ايتالياي همان دوره، آزادي عمل بيشتري براي تكامل فرديت در اختيار زنان قرار ميگرفت.زنان رنسانس فرصتهاي بسياري براي سازندگي، فعاليت بيروني و تمايزيابي شخصي داشتند.
پرورش فرزندان و آزادي تحرك نيز، به خصوص در اقشار فرادست جامعه براي هر دو جنس تقريبا مساوي بود، حال آنكه مجددا اين فرصتها طي قرنها از آنان دريغ شد. اما اكنون از ايتاليا هم هيچ خبري از خرق عرف توسط مد زنانه به ما نميرسد.نياز به اثبات خويش در اين زمينه [مد] و بهدست آوردن نوعي تمايز از ديگران، ديگر مطرح نيست، زيرا گرايش دروني كه در اينجا نمود مييابد، راههاي ارضاي خود را در ديگر عرصهها به قدر بسندهاي يافته است.
تاريخ زنان، بهطور كل در زندگي بيروني و درونيشان، در فرد فردشان و همينطور در كليتشان نشاندهنده وحدت، موازنه و همساني عظيمي است مبني بر اينكه آنها دستكم در عرصه مد، عرصهاي كه تماما عرصه تنوع است، به فعاليت پويندهتري نيازمندند تا خود و زندگي خود را- هم براي احساس خود و همينطور براي احساس ديگران- جذاب سازند.
بين فرديشدن و جمعيشدن و همينطور بين تفاوت و تشابه محتويات زندگي، نسبت معيني از احتياجات پديدار ميشود؛ نسبتي كه با جابهجاشدن به اين سو و آن سو در عرصههاي مختلف ميكوشد تا نفي آن احتياجات در يكي از عرصهها را به واسطه برآوردن آنها در ديگري به تعادل بكشاند.
بهطور كلي ميتوان گفت كه زن در قياس با مرد، سرشتي(Wesen) وفادارتر دارد؛ حتي وفا كه توازن و يكپارچگي وجود زن را بر مبناي طبيعتش آشكار ميسازد به خاطر برقراري تعادل در گرايشات زندگي به تنوعي پويندهتر در عرصههاي به حاشيهرانده شده نياز دارد.برعكس، مرد كه بر اساس سرشتش بيوفاتر است، به رابطهاي كه يكبار برقرار شده نوعا با همان قاطعيت و تمركزي كه نسبت به ديگر منافع زندگي دارد متعهد نميماند و به تبع آن كمتر نيازش به اشكال تنوع ظاهري ميافتد.
آري، طرد تغييرات در عرصههاي ظاهري يعني بياعتنايي نسبت به جلوههاي رنگارنگ پديده بيروني، اساسا مردانه است؛ نه به اين خاطر كه او ماهيتي يكپارچهتر دارد بلكه بيشتر به اين خاطر كه او بهطور كلي از ماهيتي متنوعتر برخوردار است و بنابراين متمايل است تا از تنوعات بيروني صرفنظر كند.پس زن آزاد امروزي كه بر آن است خود را به ماهيت، تمايزيابي، شخصيت و تكاپوي مردانه نزديك كند، بر بياعتنايي خود نسبت به مد تاكيد ميورزد.
همچنين مد در مفهوم موردنظر، در عوض جايگاه زنان در چارچوب موقعيت شغلي، براي آنها [فقط] جايگزيني ارائه ميكند.مرد كه در چنين جايگاهي پرورشيافته و بدينوسيله خود را در حيطه توازنات نسبي قرار داده است در چارچوب اين جايگاه براي بسياري افراد ديگر يكسان است، يعني فقط نسخهاي است از مفهوم اين جايگاه يا اين شغل.
وي از سوي ديگر و براي جبران مافات البته خود را با دلالت كامل اين جايگاه و همچنين با قواي اجتماعي و موضوعي آن ميآرايد، دلالت تعلق به اين جايگاه بر دلالت فرديش افزوده ميشود؛ تعلقي كه اغلب ميتواند كمبود و نابسندگي وجود محض شخصي را بپوشاند.
حال اين امر در محتويات كاملا متفاوت مد به نحوي ديگر جلوه ميكند؛ مد نيز عدم دلالت شخص و بيكفايتياش را مرتفع ميسازد و موجوديت فرد را صرفا از ناحيه خود، فرديت ميبخشد، آن هم از طريق متعلقساختن به حيطهاي كه به واسطه مد مختصات يافته، برجستهشده و به منظور آگاهي(Bewusstsein) عموم به نحوي به هم وابسته است.
البته در اينجا نيز شخصيت بماهو شخصيت در طرحوارهاي(Schema) عمومي وارد ميشود كه حتي خود اين طرحواره نيز به لحاظ اجتماعي رنگآميزي فردي داشته و در عوض طرق انحرافي اجتماعي چيزي را به جايگزيني مينشاند كه آن چيز دستاورد شخصيت به طرق محض فردي را منكر است.
اينكه اين دميموند- Demimonde، منظور زني است كه گرچه باشكوه پا به عرصه ميگذارد، اما طبقه اجتماعي مبهم و ناشناختهاي داشته و اساسا فاقد فرهنگ واقعي است- به مراتب همان خطشكن مد جديد است، بر شكل زندگي بيخانمانگونه منحصر به فردش استوار است؛ وجود حاشيهنشيني كه جامعه بدو ميبخشد در او نفرتي پنهان يا آشكار نسبت به هر امر از پيش قانونيشده و استوارشده پديد ميآورد؛ نفرتي كه خود را به مظلومانهترين شكل در پيشروي به سوي اشكال نويني از پديدهها بهطور نسبي بيان ميكند.
در اين تلاش مستمر به سوي امر جديد، يعني به سوي مدهايي كه تاكنون پذيرفته نشدهاند و در بيملاحظهبودنش كه با آن، مدهايي كه تا به امروز با آنها مقابله ميشده را مشتاقانه در بر ميكند، شكلي زيباشناختي از گرايش به مداخله نهفته است كه اين گرايش به نظر ميرسد همه وجودهاي به حاشيهرفته را تا زماني كه به لحاظ دروني كاملا به بردگي درنيامده باشند، از آن خود ميداند.
نظرات شما عزیزان: